موضوعات
IT ENGINEERING آنهاازبیکاری خسته وکسل شده بودند روزی همه فضایل وتباهیها دورهم جمع شدند، خسته تروکسل ترازهمیشه،ناگهان ذکاوت ایستاد وگفت:بیایید یک بازی کنیم،مثلا"قایم باشک همه ازپیشنهاد اوشادشدند،دیوانگی فورا"فریاد زد که من چشم میگذارم. دیوانگی جلوی درختی رفت وچشم هایش را بست و شروع کر د به شمردن یک،دو............. همه رفتند تا جایی پنهان شوند.. لطافت را که به شاخ ماه آویزان بود، بعد دروغ وهوس ..........یکی یکی همه را پیدا کرد بجزعشق، اوازیافتن عشق نا امید شده بود، حسادت درگوشهایش زمزمه کردکه ت وفقط عشق را باید پیدا کنی واو پشت بوته گل رز است دیوانگی شاخه ای از درخت کند وبا شدت وهیجان زیادی آن را در بوته گل فروکرد و دوباره و دوباره تا با صدای ناله ای متوقف شد عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش صورتش راپوشانده بودوازمیان انگشتهایش قطرات خون بیرون میزد. دیوانگی گفت:من چه کرد ه ام؟چگونه میتوانم تورادرمان کنم،وعشق پاسخ دادتونمتوانی مرادرمان کنی امااگرمیخواهی کاری کنی راهنمای من شو نظرات شما عزیزان:
|
||
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب
تبادل لینک هوشمند |
||